شیطنت های پندار مامان
سلام گل قشنگم ساعت به ساعت به تولد پسرم نزدیک میشیم و من هنوز باورم نمیشه پسر کوچولوی مامان که وقتی دنیا اومد نمی تونست شیر بخوره،الان واسه خودش مردی شده ماشالله. روزهای شیرین و خوشی برا مامان رقم میزنی.درسته که خسته میشم اما یه شیرینی خاصی تو این خستگی هست که با دنیا عوض نمی کنم . یه وقتا که کم میارم میگم چرا این پسر یه گوشه نمیشینه یک دقیقه .اما بعد سریع پشیمون میشم و خدا رو شکر میکنم که سالمی و توان اینهمه شیطنت رو داری. صبح ها تا بیدار میشی بدون هیچ درنگ و تاخیر بالای تخت رو میگیری و می ایستی و بعد با خنده خودت رو روی تشک میندازی و ما رو نگاه میکنی تا بخندیم. اگر بیدار بشی و ما چشمامون بسته باشه انگشت میکنی تو چشم ما تا بازش...